بیدل دهلوی:روزی که هوسها در اقبال گشودند آخر همه رفتند به جایی که نبودند
❈۱❈
روزی که هوسها در اقبال گشودند
آخر همه رفتند به جایی که نبودند
زین باغ گذشتند حریفان به ندامت
هر رنگ که گردید کفی بود که سودند
❈۲❈
افسوس که این قافلهها بعد فنا هم
یک نقش قدم چشم به عبرت نگشودند
اسما همه در پرده ناموسی انسان
خود را به زبانی که نشد فهم ستودند
❈۳❈
اعداد یکی بود چه پنهان و چه پیدا
ما چشم گشودیم کزین صفر فزودند
از حاصل هستی به فناییم تسلی
در مزرعهٔ ما همه ناکشته درودند
❈۴❈
تاراجگران هستی موهوم ز فرصت
توفیق یقینی که نداریم ربودند
زین شکل حبابی که نمود از دویی رنگ
گفتم به کجا گل کنم آیینه نمودند
❈۵❈
چون شمع به صیقل مزن آیینهٔ داغم
با هر نگهم انجمنی بود زدودند
خامشنفسان معنی اسرار حقیقت
گفتند در آن پرده که خود هم نشنودند
❈۶❈
عبرت نگهان را به تماشاگه هستی
بیدل مژه بر دیده گران گشت غنودند
کامنت ها