بیدل دهلوی:تنپرستانکه به این آب و نمک عیاشند بیتکلف همه بالیدن نان و آشند
❈۱❈
تنپرستانکه به این آب و نمک عیاشند
بیتکلف همه بالیدن نان و آشند
سر و گردن همه در دور شکم رفته فرو
پر و خالی و سبکمغزتر از خشخاشند
❈۲❈
ربط جمعیتشان وقف تغافل ز هم است
چشم اگر باز شود چون مژهها می پاشند
آه ازبن نامهسیاهانکه ز مشق من و ما
تا دل آیینهٔ راز است نفس نقاشند
❈۳❈
گفتگو گر ندرّد پرده، کسی اینجا نیست
همه مضمون خیالی ز عبارت فاشند
شش جهت مطلع خورشید و سیه روزی چند
سایهپرورد قفای مژهٔ خفاشند
❈۴❈
غارت هم چه خیالست رود از دلشان
در نظر تا کفنی هست همان نباشند
انفعالی اگر آید به میان استهزاست
این نماندوده جبینها عرقی میشاشند
❈۵❈
عمر در صحبت هم صرف شد اما ز نفاق
کس ندانستکه یاران بهکجا میباشند
بیتمیز اهل دول میگذرند از سر جاه
همه بر مخمل و دیبا قدم فراشند
❈۶❈
پیش ارباب معانی ز فسونهای حیل
رو میارید که این آینهها نقاشند
بیدل از اهل ادب باش که چون گرد سحر
این تحملنفسان عرصهٔ بیپرخاشند
کامنت ها