بیدل دهلوی:جماعتیکه نظرباز آن بر و دوشند به جنبش مژه عرض هزارآغوشند
❈۱❈
جماعتیکه نظرباز آن بر و دوشند
به جنبش مژه عرض هزارآغوشند
ز حسن معنی دیوانگان مشو غافل
که اینکبودتنان نیل آن بناگوشند
❈۲❈
به صد زبان سخنساز خیل مژگانها
به دور چشم تو چون میل سرمه خاموشند
ز عارض و خط خوبان جز این نشد روشن
که شعلهها همه با دود دل هماغوشند
❈۳❈
مقیدان خیالت چو صبح ازین گلشن
به هر طرفکهگذشتند دم بر دوشند
دربن محیط چوگرداب بیخودان غرور
زگردش سر بیمغز خود قدحنوشند
❈۴❈
ز عبرت دم پیری کراست بهره که خلق
چو جام باده مهتاب پنبه درگوشند
فریب الفت امکان مخورکه مجلسیان
چوشمع تا مژه برهم نهی فراموشند
❈۵❈
چه ممکن است حجاب فنا شود هستی
که نقشهای هوا چون سحر نفسپوشند
زگل حقیقت حسن بهار پرسیدم
به خندهگفتکه این رنگها برونجوشند
❈۶❈
کسی به فهم حقیقت نمیرسد بیدل
جهانیان همه یک نارسایی هوشند
کامنت ها