بیدل دهلوی:هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند
❈۱❈
هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند
چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند
ز چه سرمه رنج ادب کشم که خروش جنون حشم
به هزار عرصهکشد الم نفسیکه پردهنشینکند
به هزار عرصهکشد الم نفسیکه پردهنشینکند
ز خموشی ادب امتحان، به فسردگی نبریگمان
که کمند نالهٔ عاشقان، لب برهم آمده چین کند
که کمند نالهٔ عاشقان، لب برهم آمده چین کند
سر بینیازی فکر را به بلندیی نرساندهام
که به جز تتبع نظم من، احدی خیال زمین کند
زفسون فرصت وهم و ظن، بگداخت شیشهٔ ساعتم
که غبار دل به هم آرد و طلب شهور و سنین کند
که غبار دل به هم آرد و طلب شهور و سنین کند
ز بهار عبرت جزوکل، بهگشاد یک مژه قانعم
چهکم است صیقلی از شرر،که نگاه آینهبینکند
چهکم است صیقلی از شرر،که نگاه آینهبینکند
❈۲❈
پی عذر طاقت نارسا، برو آنقدرکه کشد دلت
ته پاست منزل رهرویکه به پشت آبله زینکند
نه بقاست مایهٔ فرصتی، نه نفس بهانهٔ شهرتی
به خیال خنده زندکسیکه تلاش نقش نگینکند
به خیال خنده زندکسیکه تلاش نقش نگینکند
چقدر در انجمن رضا، خجل است جرأت مدعا
که دل از فضولی نارسا، هوس چنان و چنینکند
ز حضور شعلهٔ قامتی، ز خیال فتنه علامتی
نرسیدهام به قیامتی، که کسی گمان یقین کند
نرسیدهام به قیامتی، که کسی گمان یقین کند
به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس
که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین کند
که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین کند
کامنت ها