بیدل دهلوی:بس که زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند هرچه را دیدم درین مشهد تبسم میکند
❈۱❈
بس که زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند
هرچه را دیدم درین مشهد تبسم میکند
چشم بگشا بر حصول جستجو کاینجا چو شمع
نقد خود هرکس به قدر یافتن گم میکند
❈۲❈
پختگان دامن ز قید تنپرستی چیدهاند
بادهات از خامجوشی خدمت خم میکند
هیچکس از بیتکلف زیستن آگاه نیست
آدمی بودن خلل در عیش مردم میکند
❈۳❈
زین نفس سوزی که دارد خلق بر طاق و سرا
سعی عبرتبافی کرم بریشم میکند
پیشبینی کن ز ننگ حسرت ماضی برآ
بر قفا نظاره کردن ریش را دم میکند
❈۴❈
دهر لبریز مکافاتست اما کو تمیز
کمکسی اینجا به حال خود ترحم میکند
از ادبگاه خموشی گوش باید وام کرد
سرمهگون چشمی درین مخمل تکلم میکند
❈۵❈
هرکجا باشد قناعت آبیار اتفاق
پهلوی از نان تهی ایجاد گندم میکند
رحم بر بیمغزی ما کن که این نقش حباب
خویش را آیینهٔ دریا توهم میکند
❈۶❈
بیدل از بس بینم افتاده است بحر اعتبار
گوهر از گرد یتیمیها تیمم میکند
کامنت ها