بیدل دهلوی:آنروز که پیدایی ما را اثری بود در آینهٔ ذره غبار نظری بود
❈۱❈
آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
❈۲❈
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
غواص ندانست که ساحل گهری بود
از جرات پرواز به جایی نرسیدیم
جمعیت بی بال و پری، بال و پری بود
❈۳❈
تا شوقکشد محمل فرصت، مژه بستم
دربار شرر شوخی برق نظری بود
نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را
فریاد که آیینه به دست دگری بود
❈۴❈
روزی که گذشتی ز سر خاک شهیدان
هر گرد که در پای تو افتاد سری بود
آخر ز خودم برد به راه تو نشستن
آسودگی شعله کمین سفری بود
❈۵❈
دلکشتهٔ یکتایی حسنست وگرکه
در پیش تو آیینه شکستن هنری بود
بیدل به تمناکدهٔ عرض هوسه
از دلدو جهان شور و ز ماگوشکری بود
کامنت ها