بیدل دهلوی:این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود هر جلوهکه دیدم نشنیدن سخنی بود
❈۱❈
این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوهکه دیدم نشنیدن سخنی بود
این فرصت هستی که نفس کشمکش اوست
هنگامهٔ بیتاب گسستن رسنی بود
❈۲❈
تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام
قطع نفس از هر من و ما جامهکنی بود
جمعیت سر بستهٔ هر غنچه در این باغ
زان پیش که گل در نظر آید چمنی بود
❈۳❈
تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امزوز تو و ماست کزین پیش منی بود
در بیکسیام خفت همچشمی کس نیست
ای بیخبران عالم غربت وطنی بود
❈۴❈
امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبهٔ داغ کهنی بود
ما را به عد نیز همان قید وجود است
زان زلف گرهگبر به هرجا شکنی بود
❈۵❈
افسوس که دل را به جلایی نرساندیم
صبح چمن آینهٔ صیقلزدنی بود
زین رشته که در کارگه موی سفید است
جولاه امل سسلسله باف کفنی بود
❈۶❈
آخربه تپش مردم وآگاه نگشتم
آن چاه که زندانی اویم ذقنی بود
فردا شوی آگاه ز پرواز غبارم
کاین خلعت نازک به بر گل بدنی بود
❈۷❈
بیدل فلک از ثابت و سیار کواکب
فانوس خیال من و ما انجمنی بود
کامنت ها