بیدل دهلوی:تا مه نوبر فلک بالگشا میرود در نظرم رخش عمر نعلنما میرود
❈۱❈
تا مه نوبر فلک بالگشا میرود
در نظرم رخش عمر نعلنما میرود
خواه نفس فرضکن خواه غبار هوس
نی سحراست ونه شام سیل فنا میرود
❈۲❈
قطع نفس تا بجاست خاک همین منزلیم
شمع رهش زیر پاست سعی کجا میرود
نشو و نماگفتگوست در چمن احتیاج
رو به فلک یکقلم دست دعا میرود
❈۳❈
قافلهٔ عجز و باز حکم به هر سو بتاز
عالم واماندگیست آبلهها میرود
سجده نمیخواهدت زحمت جهد قدم
چون سرت افتاد پیش نوبت پا میرود
❈۴❈
زبن همه باغ و بهاردست بهم سودهگیر
فرصت رنگ حنا از کف ما میرود
در چمن اعتبارگر همه سیر دل است
چشم نخواهی گشود عرض حیا میرود
❈۵❈
هرزهخرام است و هم بیهدهتازست فکر
هیچکس آگاه نیست آمده یا میرود
موسم ییری رسید آنهمه بر خود مبال
روزبه فصل شتا غنچه قبا میرود
❈۶❈
هیأت شمعند خلق ساز اقامت کراست
پا اگر فشردهاند سر به هوا میرود
تا بهکجا بایدم ماتم خود داشتن
با نفسم عمرهاست آب بقا میرود
❈۷❈
مقصد و مختار شوق کعبه و بتخانه نیست
بیسبب و بیطلب دل همه جا میرود
اینک به خود چیدهایم فرصت ناز و نیاز
دلبر ما یک دوگام پا به حنا میرود
❈۸❈
هرچهگذشت از نظر نیست برون از خیال
بیدل ازین دامگاه رفته کجا میرود
کامنت ها