بیدل دهلوی:قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را در دل مینا برونگردیست رنگ باده را
❈۱❈
قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را
در دل مینا برونگردیست رنگ باده را
خوابناکان را نمیباشد تمیز روز و شب
ظلمت ونور است یکسان تن بهغفلت دادهرا
❈۲❈
ناتوانی مشق دردی کن که در دیوان عشق
نیست خطی جز دریدن نامههای ساده را
همچوگوهر سبحهٔ یکدانهٔ دل جمعکن
چند چونکف بر سر آب افکنی سجاده را
❈۳❈
نیست سرو از بیبری ممنون احسان بهار
بار منت خم نسازدگردن آزاده را
آب در هر سرزمین دارد جدا خاصیتی
نشئه باشد مختلف در هر طبیعت باده را
❈۴❈
اشک یأسآلوده بود، از دیده بیرون ریختم
خاک بر سرکردم این طفل ندامت زاده را
هرکجا عبرت سواد خاک روشن میکند
خجلتکوریست چشم از نقش پا نگشاده را
❈۵❈
بینفسگشتن طلسم راحت دل بوده است
موج منزل میزنم تا محوکردم جاده را
بیدل از تسلیم، ما هم صید دلهاکردهایم
نسبتی ، با زلف میباشد سر افتاده را
کامنت ها