بیدل دهلوی:حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
❈۱❈
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
جز حیا موجی ندارد چشمهٔ آیینهام
گرد من چندان که روبی آب پیدا میشود
❈۲❈
بس که دارد بینشانی پرده ناموس من
در نگین نامم چو بو در گل معما میشود
لب گشودن رشتهٔ اسرار یکتایی گسیخت
نسخه بیشیرازه چون شد معنی اجزا میشود
❈۳❈
نسبت تشبیه غیر از خفت تنزیه نیست
شیشه میباید شکستن نشئه رسوا میشود
انفعال فطرت از کمظرفی ما روشن است
قطره کز دریا جدا شد ننگ دریا میشود
❈۴❈
کامرانیهای دنیا کارگاه خودسریست
با فضولی طبع چون خو کرد مرزا میشود
پاس دل دارید کز پیچ و خم این کوهسار
نشئه بیپرواست اما کار مینا میشود
❈۵❈
پردهٔ فانوس میباشد شریک نور شمع
جسم در خورد صفای دل مصفا میشود
نوبت موی سفید است از امل غافل مباش
صبح چون گل کرد حشر آرزوها میشود
❈۶❈
نقش نیرنگ جهان را جز فنا نقاش نیست
این بناها چون حباب از سیل برپا میشود
حسن سعی، آیینه روشن میکند انجام را
ریشهٔ تاک است کآخر موج صهبا میشود
❈۷❈
زاهد از دل شوق تسبیح سلیمانی برآر
ای ز معنی بیخبر دین تو دنیا میشود
تنگی آفاق تا دل، دقت اوهام تست
از غبارت هرچه گردد پاک، صحرا میشود
❈۸❈
خلق را رو بر قفا صبح قیامت دیدنیست
دی نمایانست زان روزی که فردا میشود
بس که مضمونهای مکتوب محبت نازک است
خطش از برگشتن قاصد چلیپا میشود
❈۹❈
زبن ندامتخانه بیرون رفتنت دشوار نیست
هرقدر دستی که میسایی به هم پا میشود
کرد بیدل گفتگو ما را ز تمکین منفعل
قلقل آخر سرنگونیهای مینا میشود
کامنت ها