بیدل دهلوی:کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
❈۱❈
کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست
کم نسازد میکشی خمیازه جام باده را
❈۲❈
از زبان خامشی تقریر من غافل مباش
جوهرتیغ است این موج به جا استاده را
نیست ممکن رنگ را با بویگل آمیختن
کم رسد گردکدورت دامن آزاده را
❈۳❈
بیتکلف شعله جولان تمنای توایم
نقش پای ما به رنگ شمع سوزد جاده را
شوخی چشمت هماز مژگان توان دیدآشکار
گردن مینا بود رگهای تاک این باده را
❈۴❈
سینه صافی میکند آیینه را دام مثال
از قبول نقش نبود چاره لوح ساده را
موج درگوهر زآشوب تپشها ایمن است
نیست تشویش دگر در بند دل افتاده را
❈۵❈
زندگی نذر فناکن از تلاش سوده باش
حفظ تاکی مشت خاری سوختن آماده را
ساز خسّت نیست بیدل بیدرشتیهای طبع
کمتر افتد نرمی پستان زن نازاده را
کامنت ها