بیدل دهلوی:نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید کسی زین خجلت در آتشافکن برنمیآید
❈۱❈
نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید
کسی زین خجلت در آتشافکن برنمیآید
زبانم را حیا چون موجگوهر لالکرد آخر
ز زنجیریکه درآب است شیون برنمیآید
❈۲❈
حضور دل طمع داری ز تعمیر جسد بگذر
کهگوهر از صدفها بیشکستن برنمیآید
گدازی از نفسگیر انتخاب نسخهٔ هستی
که جز شبنم ز شیر صبح روغن برنمیآید
❈۳❈
غرور خودسریها ابجد نشو و نما باشد
ز تخم اول به جز رگهایگردن برنمیآید
ریاضت تاکجا بار درشتی بندد از طبعت
به صیقل آینه ازننگ آهن برنمیآید
❈۴❈
به رفع تهمت غفلت گداز درد سامان کن
که دل تا خوننگردد از فسردن برنمیآید
هواپروردهٔ شوق بهارستان دیدارم
بهگلخن هم نگاه من زگلشن برنمیآید
❈۵❈
به عریانی چو گردن بایدم ناچار سرکردن
به این رازیکه من دارم نهفتن برنمیآید
بساط مهر باید سایه را از دور بوسیدن
به برق جلوهٔ او هستی من برنمیآید
❈۶❈
ادب فرسودهتر از اشک مژگانپرورم بیدل
من و پایی که تا کویش ز دامن برنمیآید
کامنت ها