بیدل دهلوی:نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید از این مینا شرابی غیر شیون برنمیآید
❈۱❈
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید
از این مینا شرابی غیر شیون برنمیآید
گداز خود شد آخر عقدهفرسای دل تنگم
گشاد کار گوهر غیر سودن برنمیآید
❈۲❈
چو فقرت ساز شد برگ تجملها به سامان کن
که تخم از خاکساری غیر خرمن برنمیآید
تمتع آرزو داری ز چرخ از راستی بگذر
که بیانگشت کج از کوزه روغن برنمیآید
❈۳❈
شکنج خانمان آنگه دماغ عرض آزادی
صدا از جام و مینا بیشکستن برنمیآید
کمند ناله از دل برنمیدارد گرانی را
به سنگکوه زور هر فلاخن برنمیآید
❈۴❈
ضعیفی اشک ما را محو در نظاره کرد آخر
به آسانیگره از چشم سوزن برنمیآید
زمانیغنچه شو از گلشن و صحرا چه میخواهی
به سامانگریبان هیچ دامن برنمیآید
❈۵❈
چو آه بیاثر واسوختم از ننگ بیکاری
مگر از خود برآیم دیگر از من برنمیآید
نفهمیدهست راه لب نوای شکوهام بیدل
که این دود از ضعیفی تا به روزن برنمیآید
کامنت ها