بیدل دهلوی:ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را برگ بیدی فرشکردم خانهٔ دیوانه را
❈۱❈
ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را
برگ بیدی فرشکردم خانهٔ دیوانه را
مطلبم از میپرستی تر دماغیها نبود
یک دو ساغر آب دادمگریهٔ مستانه را
❈۲❈
دل سپندگردش چشمیکه یاد مستیش
شعلهٔ جواله میسازد خط پیمانه را
التفات عشق آتش ریخت در بنیاد دل
سیل شد تردستی معمار این ویرانه را
❈۳❈
تاکنم تمهید آغوشی دل از جا رفته است
درگشودن شهپر پرواز بود این خانه را
عالمی را انفعال وضع بیکاری گداخت
ناخن سرخاری دلها مگردان شانه را
❈۴❈
هر سیندیگوش چندین بزم میمالد بههم
خوابناکان کاش از ما بشنوند افسانه را
حایل آن شمع یکتایی فضولیهای تست
از نظر بردار چون مژگان پر پروانه را
❈۵❈
آگهی گر ریشهپرداز جهانی میشود
سیر این مزرع یکی صد مینماید دانه را
حق زنار وفا بیدل نمیگردد ادا
تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را
کامنت ها