بیدل دهلوی:سرکشی میخواستیم از پا نشستن در رسید شعله را آواز سدادیم خاکستر رسید
❈۱❈
سرکشی میخواستیم از پا نشستن در رسید
شعله را آواز سدادیم خاکستر رسید
خویش را یک پر زدن دریاب و مفت جهد گیر
زندگی برقی است نتوانی به خود دیگر رسید
❈۲❈
بدر میبالد مه نو از کمین کاستن
فربهی ما را ز راه پهلوی لاغر رسید
تا رسیدن محمل آوارگی سر منزلیم
درگذشت از عالم ما هرکه هرجا در رسید
❈۳❈
دستگاه ما و من پا در رکاب برق داشت
تا به پروازی رسم آتش به بال و پر رسید
تا نفس جنبید بر خود احتیاج آمد بجوش
یک تپیدن ساز کرد این رگ به صد نشتر رسید
❈۴❈
بینصیب از بیعت مستان این محفل نیام
دست من بوسید پای هرکه تا ساغر رسید
مطلعی سر زد ز فکرم در کمینگاه خیال
بیخبر رفتم ز خود پنداشتم دلبر رسید
❈۵❈
کاش همچون سایه درزنگار میکردم وطن
آب برد آیینهام را تا به روشنگر رسید
گریهٔ من از تنزلهای آثار حیاست
آن عرق از جبههامگم شد به چشم تر رسید
❈۶❈
بیزبانیهای بیدل عالمی را داغ کرد
از خموشی برق این آتش به خشک و تر رسید
کامنت ها