بیدل دهلوی:آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید غواصی محیط ادب این گهر کشید
❈۱❈
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید
غواصی محیط ادب این گهر کشید
چندانکه شور صبح قیامت شود بلند
امروز پنبه بایدم از گوش کر کشید
❈۲❈
از بیبضاعتی به گدایی مثل شدم
چونحلقه کاسهٔ تهیام دربهدر کشید
جام و شراب محفل اسرار خامشی است
خود را نهنگ حوصلهٔ شمع درکشید
❈۳❈
هنگامهٔ تمتع این باغ فتنه داشت
سرو و چنار دست به جای ثمر کشید
عرض کمال رونق بازار ما شکست
جوهر ز آب آینه موج خطر کشید
❈۴❈
روشن نشد که از چه بیابان رسیدهایم
باید چو شمع خار قدم تا سحر کشید
گردن کشان به عرصهٔ تقدیر چون هلال
تیغی کشیدهاند که خواهد سپر کشید
❈۵❈
نقاشی صنایع پرداز سحر داشت
طاووس رنگها بهم آورد و پرکشید
هر گوهری به سنگ دگر قدر داشته است
خورشید اشک شبنم ما را به زر کشید
❈۶❈
ای غنچهها ز ترک تکلف چمن شوند
سر نیست آنقدر که توان دردسر کشید
از بیکسی چو شمع درین عبرت انجمن
رنگ پریده بود که ما را به بر کشید
❈۷❈
طاقت رمید بسکه بهوحشت قدم زدیم
بیدل شکست دامن ما تا کمر کشید
کامنت ها