بیدل دهلوی:همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید همچو گردون خیمهای در عالم بالا زنید
❈۱❈
همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید
همچو گردون خیمهای در عالم بالا زنید
خانهپردازی نمیباید پی آرام جسم
این غبار رفته را در دامن صحرا زنید
❈۲❈
نیست ساز عافیت در محفلگفت و شنود
گوش اگر باز است باری قفل بر لب ها زنید
میتوان فرهاد شد گر بیستون نتوان شدن
تیغ اگر بر سر نباشد تیشهای بر پا زنید
❈۳❈
شهرت موهوم ننگ بینشانی تا به کی
آتش گمنامیی در شهپر عنقا زنید
نقد راحت بردهاند از کیسهگاه زندگی
بعد از این چون شعله در خاکستر خود وازنید
❈۴❈
خاک صحرای فنا خمخانهٔ جوش بقاست
یک قلم ساحل شوید و ساغر دریا زنید
کشتهٔ تیغ نگاه لاله رویانیم ما
شمع داغی بر سر لوح مزار ما زنید
❈۵❈
بزم ما را غیر قلقل مطربی در کار نیست
ساقیان دستی به ساز گردن مینا زنید
بیقراری همچو اشک از دیدهها افتادنست
حلقهای چون داغ باید بر در دلها زنید
❈۶❈
حسرت می گر نباشد نیست تشویش خمار
بشکنید امروز جام و سنگ بر فردا زنید
مصرع آهی که گردد از شکست دل بلند
گر فتد موزون به گوش بیدل شیدا زنید
کامنت ها