بیدل دهلوی:نیست با حسنت مجالگفتگو آیینه را سرمه میریزد نگاهت درگلو آیینه را
❈۱❈
نیست با حسنت مجالگفتگو آیینه را
سرمه میریزد نگاهت درگلو آیینه را
غیر جوهر در تماشای خط نو رستهات
میکند صد آرزو دردل نموآیینه را
❈۲❈
خاتم فولاد را از رنگگل بندد نگین
آنکه با آن جلوه سازد روبروآیینه را
صورت حالم پریشانتر ز جوش جوهر است
یادگیسویکهکرد آشفتهگو آیینه را؟
❈۳❈
گرچنین شرمت نگه را محومژگان میکند
رفته رفته میبرد جوهرفروآیینه را
تارسدداغی بهکف صدشعلهمیبایدگداخت
یافت اسکندر به چندین جستجوآیینه را
❈۴❈
درتپشگاه تمنا بیکمالی نیست صبر
عرض جوهرشد شکستآرزوآیینه را
دل اگر در جهدکوشد مفت احرام صفاست
هم به قدرصیقل است آب وضوآیینه را
❈۵❈
حسن و قبح ماست اینجا باعث رد و قبول
ورنه یکچشم است بر زشت ونکو آیینهرا
راحت دلخواهی از عرضکمال آزاد باش
تا ز جوهر نشکنی در دیده مو آیینه را
❈۶❈
صورت بیمعنی هستی ندارد امتحان
عکسگل نظارهکن اما مبو آیینه را
صافی دل همگریبان چاکی رازست و بس
کو هجوم زنگ تاگردد رفوآیینه را
❈۷❈
ای بسا دلکزتحیر خاک بر سرکرده است
کجا خاکستری یابی بجوآیینه را
خاکساریهاست بیدل رونق اهل صفا
میکند خاکستر افزون آبرو آیینه را
کامنت ها