بیدل دهلوی:ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ
❈۱❈
ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ
به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ
ز نقطه تخم امیدم دماند ریشه به خط
چه دولت است که ناگه ثمر دهد کاغذ
❈۲❈
چسان صفای بناگوش او کنم تحریر
اگر نه مطلع فیض سحر دهد کاغذ
سیاه کرد فلک نامهٔ امید مرا
برای آنکه به هر بیبصر دهد کاغذ
❈۳❈
ز دود کلفت دل رنگ نامهام ابریست
مگر به او خبر از چشم تر دهد کاغذ
به هر دلی رقم داغ عشق مایل نیست
بگو به لاله که خوشرنگتر دهد کاغذ
❈۴❈
چه دود دل که نپیچیدهای به پردهٔ خط
عجب مدار که بوی جگر دهد کاغذ
هزار نقش ز هر پرده روشن است امّا
به بیسواد چه عرض هنر دهد کاغذ
❈۵❈
نفس مسوز به پرواز لاف ما و منت
به شعله تا چقدر بال و پر دهد کاغذ
به مفلسی نتوان لاف اعتبار گرفت
که عرض قدر به افشان زر دهد کاغذ
❈۶❈
تهی ز کینه مدان طینت تنکرویان
ز سنگ عرض شرر بیشتر دهد کاغذ
به دست غیر تو آیینه دادم و خجلم
چو قاصدی که به جای دگر دهد کاغذ
❈۷❈
قلم به حسرت دیدار عجز تحریر است
بیاض دیده به مژگان مگر دهد کاغذ
سفینه در دل دریا فکندهام بیدل
مگر ز وصل کناری خبر دهد کاغذ
کامنت ها