بیدل دهلوی:گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را گهی از چین ابرو سکته خواند بیتعالی را
❈۱❈
گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را
گهی از چین ابرو سکته خواند بیتعالی را
زبان حال خط دارد حدیث شکر لعلش
ازینطوطی توانآموختن شیرینمقالی را
❈۲❈
ز نیرنگ حجابش غافلم لیک اینقدر دانم
کهبرق جلوه خواهد ساختفانوس خیالی را
نسیم دامن اوگر وزد گاه خرامیدن
سحر بیپردهگردد غنچهٔ تصویر قالی را
❈۳❈
خیالی از دهان او نشانم میدهد اما
همان حکم عدم باشد اثرهای خیالی را
بههر نظاره حسنش شوخی رنگ دگردارد
تصور چون توانکردن جمال بیمثالی را
❈۴❈
دل از خود میرود بگذارتا مست فغان باشد
جرس آخر به منزل میکندکم هرزه نالی را
قناعت پیشهای هشدارکاین حرص غنادشمن
کمینگاه هوسها کرده وضع بیسؤالی را
❈۵❈
حباب باد پیمای تو وهمی در قفس دارد
توشمع هستی اندیشیدهایفانوس خالی را
همهگر عکس آفاق است در آیینه جا دارد
بنازم دستگاه عالم بیانفعالی را
❈۶❈
نیابی غیر شک از پردههای چشم ما بیدل
حریر ما به دل دارد هوای برشکالی را
کامنت ها