بیدل دهلوی:در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر شاخگل شمشیر خونآلودم آید در نظر
❈۱❈
در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر
شاخگل شمشیر خونآلودم آید در نظر
دست جرأتها به چین آستین گردد بدل
تا تواند حلقه گردیدن به آن موی کمر
❈۲❈
تا کند روشن سواد مصرع ابروی او
مینویسد مدّ بسمالله ماه نو به زر
بر ندارد دست زنگار از کمین آینه
هر که را ذوق نمایش بیش ، کلفت بیشتر
❈۳❈
در تمیز آب و رنگ سرو و گل عاری مباش
لفظ موزون دیگر است و معنی رنگین دگر
عالم امکان نمیارزد به چندین جستجو
زین ره آخر میبری خود را دگر زحمت مبر
❈۴❈
محو شوقم ، تهمتآلود فسردن نیستم
در گریبان تأمل قطرهها دارد گهر
قصه ها محو است در آغوش بخت تیرهام
شام من جای نفس عمریست میدزدد سحر
❈۵❈
اندکی پیش آ ، که حیرت نارسای جرأت است
چشم از آیینه نتوان داشت بردارد نظر
دل نه تنها بیدل از برق تمنا سوختیم
دیده هم از مردمک دارد گل رعنا ثمر
کامنت ها