بیدل دهلوی:جسم غافل را به اندوه رم فرصت چهکار کاروان هر سو رود بر خویش میبالد غبار
❈۱❈
جسم غافل را به اندوه رم فرصت چهکار
کاروان هر سو رود بر خویش میبالد غبار
عیش اینگلشن دلیل طبع خرسند است و بس
ورنه ازکس بیدماغی برنمیداردبهار
❈۲❈
طاقت خودداری از امواج دریا بردهاند
داد ما را عشق در بیاختیاری اختیار
همنوایی کو که از ما واکشد درد دلی
آب هم در ناله میآید به ذوق کوهسار
❈۳❈
دیده نتوان یافتن روشن سواد جلوهاش
تا غبارت برنمیخیزد ز راه انتظار
دل به ذوق وصل نقشی میزند بر روی آب
ای هوس آیینه بشکن سخت بیرنگ است یار
❈۴❈
بینگاه واپسینی نیست از خود رفتنم
چون رم آهوست گرد وحشتم دنبالهدار
عشرت گلزار بیرنگی مهیا کردهام
در خزانم رنگهای رفته میآید بهکار
❈۵❈
نخل آهم، آبیار منگداز دل بس است
بحر رحمتگو مجوش و ابر احسانگو مبار
تا نباشم خجلتآلود زمینگیری چو سنگ
محمل پرواز من بستند بر دوش شرار
❈۶❈
سر متاب از چاک جیب و دامن دیوانگی
شانهای درکار دارد ریشخند روزگار
برق راحتهاست بیدل اعتبارات جهان
نعل درآتش ز جوش رنگ میگردد بهار
کامنت ها