بیدل دهلوی:چیست هستی به آن همه آزار گل چشمی و ناز صد مژه خار
❈۱❈
چیست هستی به آن همه آزار
گل چشمی و ناز صد مژه خار
عیش مزد خیال نومیدیست
حسرتی خون کن و بهار انگار
❈۲❈
نیست امروز قابل ترجیح
حلقهٔ صحبتی به حلقهٔ مار
در ترشرویی انفعالی هست
سرکه ناچار عطر آرد بار
❈۳❈
دم پیری ز خود مشو غافل
صبح را نیست در نفس تکرار
شاید آیینهای ببار آید
تخم اشکی به یاد جلوه بکار
❈۴❈
حیرتت قدردان این چمن است
رنگ ما نشکنی، مژه مفشار
چون قلم عندلیب معنی را
بال پرواز نیست جز منقار
❈۵❈
سرکشی سنگ راه آزادیست
کوه، صحراست،گر شود هموار
نوسواد کتاب امیدم
غافلم زانچه میکنم تکرار
❈۶❈
خلوت بیتکلفی دارم
که اگر وارسم ندارم بار
بیدل این باغ حیرت آبادست
هر گل آنجاست پشت بر دیوار
کامنت ها