بیدل دهلوی:از بس که زد خیالِ توام آب در نظر مژگان شکستهام ز رگِ خواب در نظر
❈۱❈
از بس که زد خیالِ توام آب در نظر
مژگان شکستهام ز رگِ خواب در نظر
هر گوهری که در صدفِ دیده داشتم
از خجلتِ نثارِ تو شد آب در نظر
❈۲❈
روز و شبم به عالمِ سیرِ خیالِ توست
خورشید در مقابل و مهتاب در نظر
تا کی در انتظارِ بهارِ تبسمت
شبنمصفت نمکزدنِ خواب در نظر
❈۳❈
آنجا که نیست ابروی بت قبلهٔ حضور
خون میخورد برهمنِ محراب در نظر
ما در مقامِ آینه رنگِ دیگریم
چون اشکْ داغ در دل و سیماب در نظر
❈۴❈
بیچارهآدمی بهتکلف کجا رود
اوهام در تخیل و اسباب در نظر
تا گل کند نگاه به مژگان تنیده است
از زلفِ کیست اینقدرم تاب در نظر
❈۵❈
ای جلوهانتظارِ پری، سیرِ شیشه کن
جز لفظ نیست معنیِ نایاب در نظر
بیدل در انتظارِ تو دارد ز آه و اشک
صد گردباد در دل و گرداب در نظر
کامنت ها