بیدل دهلوی:دام ز سیر گلشن اسباب در نظر رنگی که شعله میزندم آب در نظر
❈۱❈
دام ز سیر گلشن اسباب در نظر
رنگی که شعله میزندم آب در نظر
خون شد دل ازتکلف اسباب زندگی
یک لفظ پوچ و آن همه اعراب در نظر
❈۲❈
مخمل نهایم ولیک ز غفلت نصیب ماست
بیدارییکه نیست به جز خواب در نظر
در وادی طلب که سراب است چشمهاش
اشکی مگر نشان دهدم آب در نظر
❈۳❈
همواری از طبیعت روشن نمیرود
تار نگاه را نبود تاب در نظر
گلها چوشبنمت به سروچشم جا دهند
گر باشدت رعایت آداب در نظر
❈۴❈
بر خویش هم در حسدت باز میشود
گرگل کند حقیقت احباب در نظر
یارب صداع غفلت ما را علاج چیست
مخموری خیال و می ناب در نظر
❈۵❈
موهومی حقیقت ما را نمودهاند
چون نقطهٔ دهان تو نایاب در نظر
دیگر ز سایهٔ دم تیغتکجا رویم
سرها سجود مایل محراب در نظر
❈۶❈
غافل مشو که انجمن اعتبارها
ویرانهایست وحشت سیلاب در نظر
آسودهایم درکف خاکستر امید
بیدلکراست بستر سنجاب در نظر
کامنت ها