بیدل دهلوی:چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز
❈۱❈
چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز
سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز
گدای درگه حاجت چه گردن افرازد
بلندی مژه هم برکف دعا انداز
❈۲❈
اشارتیست ز دی کشتههای فردایت
که هرچه پیش توآرند بر قفا انداز
به فکر خویش فتادی و باختی آرام
تو راکهگفتکه خود را در این بلا انداز؟
❈۳❈
جهان بهکنج فراموشی دل آسودهست
تو نیز شیشه به طاق همین بنا انداز
کم از حباب نهای، نازکن به ذوق فنا
سر بریده کلاهیست بر هوا انداز
❈۴❈
به نام عزت اگر دعوی کمال کنی
به خانههای نگین نقش بوربا انداز
شهیدحسرت آن نقش پای رنگینم
به خاک، جایگلم، برگی از حنا انداز
❈۵❈
غبار میکند از خاک رفتگان فریاد
که سرمهایم، نگاهی به سوی ما انداز
دگر فسانهٔ ما و منت که میشنود
بنال وگوش بر آواز آشنا انداز
❈۶❈
به روی پردهٔ هستیکه ننگ رسواییست
چو بیدل از عرق شرم بخیهها انداز
کامنت ها