گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بیدل دهلوی:نباشد یاد اسباب طرف وحشت‌گزینی را شکست دامنم بر طاق نسیان ماند چینی را

❈۱❈
نباشد یاد اسباب طرف وحشت‌گزینی را شکست دامنم بر طاق نسیان ماند چینی را
ز احسان جفا تمهید گردون نیستم ایمن که افغان‌کرد اگر برداشت از آهم حزینی را
❈۲❈
محبت پیشه‌ای از نقش بی‌دردی تبراکن همین داغ است اگر زیبنده باشد دلنشینی را
حسد تاکی تعصب چند اگر درد دلی داری نیاز زاهدان بیخبرکن درد دینی را
❈۳❈
درین‌گلشن چه لازم محو چندین رنگ وبوبودن زمانی جلوهٔ آیینه‌کن خلوت‌گزینی را
در اقران می‌شود ممتاز هرکس فطرتی دارد بلندی نشئهٔ صاحب دماغیهاست بینی را
❈۴❈
شرر در سنگ برق خرمن مردم نمی‌گردد مگراز چشمت آموزدکنون سحرآفرینی را
ز دل برگشته مژگانت تغافل بسته پیمانت تبسم چیده دامانت بنازم نازنینی را
❈۵❈
خروش ناتوانی می‌تراود از شکست من زبان سرمه‌آلود است موی خویش چینی را
به‌کمتر سعی نقش از سنگ زایل می‌توان‌کردن ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی را
❈۶❈
نشاط اینجا بهار اینجا بهشت اینجا نگار اینجا توکز خود غافلی صرف عدم‌کن دوربینی را
مجوتمکین عالی فطرت از دون همتان بیدل ثبات رنگ انجم نیست‌گلهای زمینی را

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۷۲

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

حمید الله
2014-11-17T17:08:37
در فردی از شعر در بالا حذف شده است و یا از ثبت مانده است شعر مکمل چنین استباشد یاد اسباب طرب وحشت گزینی را شکست دامنم برطاق نسیان ماند چینی رازاحسان جفا تمهید گردون نیستم ایمن که افغان کرد اگر برداشت از آهم حزینی رامحبت پیشه از نقش بیدردی تبرا کن همین داغ است اگر زیبنده باشد دل نشینی راحسد تا کی تعصب چند اگر درد دلی داری نیاز زاهدان بیخبر کن درد دینی رادرین گلشن چه لازم محو چندین رنگ و بو بودن زمانی جلوه آئینه کن خلوت گزینی رادر قرآن میشود ممتاز هر کس فطرتی دارد بلندی نشه صاحب دماغیهاست بینی راشرر در سنگ برق خرمن مردم نمیگردد غنیمت میشمار از زاهدان خلوت گزینی راورق گردانده است از کهنگیها نسخه گردون مگر از چشمت آموزد کنون سحرآفرینی رازدل برگشته مژکانت تغافل بسته پیمانت تبسم چیده دامانت بنازم نازنینی راخروش ناتوانی می تراود از شکست من زبان سرمه آلود است موی خویش چینی رابکمتر سعی نقش از سنگ زایل می توان کردن ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی رانشاط اینجا بهار اینجا بهشت اینجا نگار اینجا توکز خود غافلی صرف عدم کن دوربینی رامجو تمکین عالی فطرت از دون همتان (بیدل) ثبات رنگ انجم نیست گلهای زمینی را