بیدل دهلوی:بیپرده است و نیست عیان راز من هنوز از خاک میدمد چوگلم پیرهن هنوز
❈۱❈
بیپرده است و نیست عیان راز من هنوز
از خاک میدمد چوگلم پیرهن هنوز
عمریست چون نفس همه جهدم ولی چه سود
یکگام هم نرفتهام از خویشتن هنوز
❈۲❈
چون شمع خامشیکه فروزی دوبارهاش
میسوزدم سپهر به داغکهن هنوز
ای محو جسم دعوی آزادیت خطاست
یعنی ز بیضه نیست برون پر زدن هنوز
❈۳❈
عالم به این فروغ نظر جلوهگاه کیست
شمع خیال سوخته است انجمن هنوز
فریاد ما به پردهٔ دل بال میزند
نگذشته است پرتو شمع از لگن هنوز
❈۴❈
اندوه غربت آب نکردهست پیکرت
گل نیست ای ستمزده، راه وطن هنوز
آسودگی چو آب گهر تهمت من است
دارد ز موج دامن رنگم شکن هنوز
❈۵❈
مرگم نکرد ایمن از آشوب زندگی
جمع است رشتههای امل در کفن هنوز
یک جلوه انتظار تو در خاطرم گذشت
آیینه میدمد ز سراپای من هنوز
❈۶❈
برق تحیرم چه شد از خویش رفتهام
پرواز من بر آینه دارد سخن هنوز
خاکستری ز آتش منگل نکرده است
دل غافل است از نمک سوختن هنوز
❈۷❈
از بینصیبی من غفلت هوا مپرس
درخون تپید شوق و نگشتم چمن هنوز
بیدل غبار قافلهٔ هرزه تازیام
مقصد گم است و میروم از خویشتن هنوز
کامنت ها