بیدل دهلوی:گر شود از خواب من خیال تو محبوس حسرت بالین من برد پر طاووس
❈۱❈
گر شود از خواب من خیال تو محبوس
حسرت بالین من برد پر طاووس
ساز حجابی نداشت محفل هستی
سوخت دل شمع ما به حسرت فانوس
❈۲❈
دل نفسی بیش نیست مرکز الفت
چند نشیند نفس در آینه محبوس
دامن بیحاصلی غبار ندارد
رنگ حنا تهمتیست بر کف افسوس
❈۳❈
تا نکشد فطرت انفعال تریها
شبنم ما را هواست پردهٔ ناموس
سر ز گریبان مکش که ریخته گردون
شمع در این انجمن ز دیدهٔ جاسوس
❈۴❈
منکر قدرت مشو که جغد ندارد
جز به سر گنج پا ز طینت منحوس
گل به کف و در غم بهار فسردن
مزد تخیل پر است جلوهٔ محسوس
❈۵❈
گوشت اگر نیست نغمهسنج مخالف
صوت موذن بس است نالهٔ ناقوس
ریشه دواندهست در بهار جنونم
پیچش هر گردباد تا پر طاووس
❈۶❈
بیدل از این مزرع آنچه در نظر آمد
دانه امل بود و آسیا کف افسوس
کامنت ها