بیدل دهلوی:درین محفل که دارد شام بربند و سحر بگشا معما جز تأمل نیست یک مژگان نظر بگشا
❈۱❈
درین محفل که دارد شام بربند و سحر بگشا
معما جز تأمل نیست یک مژگان نظر بگشا
ندارد عبرت احوال دنیا فرصتاندیشی
گرت چشمیست از مژگان گشودن پیشتر بگشا
❈۲❈
بهکار بستهای دل آسمان عاجزتر است از ما
محیط از ناخنی دارد بگو عقد گهر بگشا
خرد از کلفت اسباب، آزادی نمیخواهد
مگر شور جنون گوید که دستارت ز سر بگشا
❈۳❈
ز فیض صدق اگر دارد کلامت بوی آگاهی
به باد یک نفس چشم جهانی چون سحر بگشا
حدیث بیغرض شایستهٔ ارشاد میباشد
سر این نامه تا خطش نگردیدهست تر بگشا
❈۴❈
به ناموس حیا دامان دل نتوان رها کردن
تو نور شمع فانوسی همان در بیضه پر بگشا
اجابتپرور رحمتتلاش از کس نمیخواهد
به دست از دعا خالی، گریبان اثر بگشا
❈۵❈
ز هر نقش قدم واکردهاند آیینهٔ دیگر
مژه خم کن، ز رمز خلوت تحقیق، در بگشا
به عزم چارهٔ غفلت ز مژگان کسب عبرت کن
رگ خوابی که بگشایی به چندین نیشتر بگشا
❈۶❈
گشاد دل به چاک پیرهن صورت نمیبندد
ز بند این قبا واشو، گریبان دگر بگشا
خیال نازکی داری دل خود جمع کن بیدل
به جز هیچ از میان چیزی نمییابی کمر بگشا
کامنت ها