بیدل دهلوی:چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش کرم کن و عرق انفعال احسان باش
❈۱❈
چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش
کرم کن و عرق انفعال احسان باش
بساط این چمن آیینهداری ادب است
چو شبنم آب شو اما به چشم حیران باش
❈۲❈
حضور آبلهٔ پا اگر به دست افتد
قدم بر افسر شاهی گذار و سلطان باش
زخون خود چو حنا رنگ تحفه پردازد
گل وسیلهٔ پابوس خوش خرامان باش
❈۳❈
چه لازم است کشی رنج انتظاریها
جگر چو صبح به چاکی ده و گلستان باش
ز مشرب خط و خال بتان مشو غافل
به حسن معنی کفر آبروی ایمان باش
❈۴❈
هوا پرستی جمعیت از فسرده دلی است
چو گرد بر سر این خاکدان پریشان باش
کجاست وسعت دیگر سواد امکان را
چو شعله در جگر سنگ داغ جولان باش
❈۵❈
ز فکر عقدهٔ دل چون گهر مشو غافل
دمی که ناخن موجت نماند دندان باش
دلیل مطلب عشاق بودن آسان نیست
به نامهای که ندارد سواد عنوان باش
❈۶❈
به ساز حادثه هم نغمه بودن آرام است
اگر زمانه قیامت کند تو توفان باش
به جز فنا نمک ساز زندگانی نیست
تمام شیفتهٔ اینی و اندکی آن باش
❈۷❈
در این چمن همه عاجز نگاه دیداریم
تو نیز یک دونگه در قطار مژگان باش
چه ننگ دلق و چه فخر کلاه غفلت توست
به هر لباس که باشی ز خویش عریان باش
❈۸❈
دلیل وحدت از افسون کثرتی بیدل
همین قدر که به جسم آشنا شدی جان باش
کامنت ها