بیدل دهلوی:سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
❈۱❈
سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش
مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
نفس محملکش چندین غنا و فقر میباشد
که در هر آمد و رفتی است گرد جاه افلاسش
❈۲❈
ز تار و پود اضداد است عبرت بافی گردون
کجی و راستی شد جمع تا گل کرد کرباسش
فسردن هم کمالش پاس آب روست در معنی
نگین از کندن آزاد است اگر سازی ز الماسش
❈۳❈
فلک سازیست مستغنی ز وضع هرزه آهنگی
.من و مای تو میباشد گر آوازی است در طاسش
مرا بر بینیازیهای مجنون رشک میآید
که گم کردهست راه و نیست یاد از خضر و الیاسش
❈۴❈
شکوه عزت از اقبال دونان ننگ میدارد
بلندی تاکجا بر آبله خندد ز آماسش
تو زین مزرع نموهای درو آمادهای داری
که در هر ماه چون ناخن زگردون میدمد داسش
❈۵❈
به اقلیم عدم گم کرد انسان ذوق سلطانی
که وهم هستی افکند این زمان در دست کناسش
حباب بیدل ما را غم دیگر نمیباشد
نفس زندانی شرم است باید داشتن پاسش
کامنت ها