بیدل دهلوی:مرغی که پر افشاند به گلزار خیالش پرواز سپردند به مقراض دو بالش
❈۱❈
مرغی که پر افشاند به گلزار خیالش
پرواز سپردند به مقراض دو بالش
سرگشتگی ذره ز خورشید عیان است
ای غافل حالم نظری کن به جمالش
❈۲❈
در غنچهٔ دل رنگ بهار هوسی هست
ترسم که شکستن ندهد عرض کمالش
چون لاله به حسنی نرسد آینهٔ دل
تا داغ خیالت نشود زینت خالش
❈۳❈
زین گونه که هر لحظه جمال تو به رنگیست
آیینهٔ ما چند دهد عرض مثالش
هرذرهکه آید به نظر برق رم ماست
عالم همه دشتیست که ماییم غزالش
❈۴❈
از الفت دل نیست نفس را سر پرواز
این موج حبابیستگره در پر و بالش
محمل صفت اظهار قماشی که تو داری
خوابیست که تعبیر نمایی به خیالش
❈۵❈
هر چند برون جستن از این باغ محالست
دامن به هوا میشکند سعی نهالش
از عاجزی بیدل بیچاره چه پرسی
نقش قدمت بس بود آیینهٔ حالش
کامنت ها