بیدل دهلوی:خلقی است شمعوار در این قحط جای فیض قانع به اشک و آه ز آب و هوای فیض
❈۱❈
خلقی است شمعوار در این قحط جای فیض
قانع به اشک و آه ز آب و هوای فیض
بیهوده بر ترانهٔ وهم و گمان مپیچ
قانون این بساط ندارد نوای فیض
❈۲❈
از صبح این چمن نکشی ساغر فریب
خمیازه موج میزند از خندههای فیض
نام کرم اگر شنوی در جهان بس است
اینجا گذشته است ز عنقا همای فیض
❈۳❈
حشر هوس ز شور کرم گرد میکند
امن است هرکجا بهمیان نیست پایفیض
اقبال ظلم پایه بهاوجی رسانده است
کانجا نمیرسد ز ضعیفی دعای فیض
❈۴❈
چشمت ز خواب باز نگردیده صبح رفت
ترسم زگریه وانکشی خونبهای فیض
گرد حقیقتی به نظر عرضه میدهند
تا چشم کیست قابل این توتیای فیض
❈۵❈
از دود آه منصب داغ جنون بلند
گلزار غیر ابر ندارد لوای فیض
عمریست درکمینگه ساز خموشیام
چین کرده است ناله کمند رسای فیض
❈۶❈
آخر بهخواب مرگ کشد صبح پیریت
افسون لغزش مژه دارد صفای فیض
آغوش صبح میکند اینجا وداع شب
بیدل بقدر نفی تو خالیست جای فیض
کامنت ها