بیدل دهلوی:این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک با صدف بود لبی در جگر دریا خشک
❈۱❈
این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک
با صدف بود لبی در جگر دریا خشک
اشکگو دردسر تربیت ما نکشد
از ازل چون مژه کردند بهار ما خشک
❈۲❈
کار مقصدطلبی سخت کشاکش دارد
آرزو تشنه لب و وادی استغناخشک
واصل منزل مقصود شدن آسان نیست
تا به دریا برسد سیل شود صدجا خشک
❈۳❈
پی رشحکرم آب رخ امید مریز
ابر چون جوش غبار است درین صحرا خشک
سعی مژگان چقدر نمیشد از دیدهٔ ما
کوشش ابر محالستکند دربا خشک
❈۴❈
ای خوش آن بحر سرشتی که بود در طلبش
سینه لبریزگداز جگر و لبها خشک
لال مانده است زبانم به جواب ناصح
همچو برگی که شود از اثر سرما خشک
❈۵❈
زاهدا ساغر می کوثر شادابیهاست
چون عصا چند توان بود ز سر تا پا خشک
عشق بی رنگ از این وسوسهها مستغنی است
دامن ما و تو آلوده بر آید یا خشک
❈۶❈
بگذر از حاصل امکان که درین مزرع وهم
سبزهها ریخته تا بال و پر عنقا خشک
هم چو نظاره که از دیدهٔ تر میگذرد
درگذشتیم ز آلودگی دنیا خشک
❈۷❈
حق شمشیر تو ساقط نشود از سرما
پیش خورشید نگردد عرق سیما خشک
بیدل از دیده حیران غم اشکی خونکرد
خشکی شیشه مبادا کندم صهبا خشک
کامنت ها