بیدل دهلوی:سنگی چو گوهر، بستیم بر دل از صبر دیدیم در بحر ساحل
❈۱❈
سنگی چو گوهر، بستیم بر دل
از صبر دیدیم در بحر ساحل
رحمت گشودهست آغوش حاجات
درهاست اینجا مشتاق سایل
❈۲❈
چون شمع ما را با عجز نازیست
سر بر هواییم تا پاست درگل
رسوایی و عشق، مستوری و حسن
مجنون و صحرا، لیلی و محمل
❈۳❈
نی دهر بالید، نی خلق جوشید
چندانکه جستیم دل بود در دل
بیپا روانی، بیپر پریدن
این باغ رنگیست از خون بسمل
❈۴❈
هر جا دمد صبح شبنمکمین است
چشمی به نمگیر، ای خنده مایل
گر مرد جاهی جا گرم کم کن
خواهد عرقکرد رخشت به منزل
❈۵❈
چون سایه هر چند بر خاک سودیم
خط جبینها کم گشت زایل
یکسر چو تمثال حیران خویشم
با غیرکس نیست اینجا مقابل
❈۶❈
شخص حبابم از ما چه آید
ضبط نفس هم اینجاست مشکل
ما و من خلق هذیان نواییست
از حق مپرسید مست است باطل
❈۷❈
چون اشک رنگی بستیم آخر
خونها غرق شد از شرم قاتل
گفتم چه سازم با ربط هستی
آزاد طبعان گفتند بگسل
❈۸❈
نی مطلبی بود، نی مدعایی
ما را به هر رنگکردند بیدل
کامنت ها