بیدل دهلوی:ز من عمریست میگردد جدا دل ندانم با که گردید آشنا دل
❈۱❈
ز من عمریست میگردد جدا دل
ندانم با که گردید آشنا دل
ز حرف عشق خارا میگدازد
من و رازیکه نتوانگفت با دل
❈۲❈
به فکر ناوک ابروکمانی
چو پیکانم گره از سینه تا دل
به امید پری مینا پرستیم
ز شوقت کرد بر ما نازها دل
❈۳❈
نفس آیینه را زنگار یأس است
ز هستی باخت امید صفا دل
به رنگ لاله نقد دیگرم نیست
مگر از داغ خواهد خونبها دل
❈۴❈
تپشگمکرده اشکی ناتوان چشم
گره بالیده آهی نارسا دل
ثباتی نیست بنیاد نفس را
حباب ما چه بندد بر هوا دل
❈۵❈
مزن ای بیخبر لاف محبت
مبادا آب گردد از حیا دل
در آن معرض که جوشد شور محشر
قیامت هم تو خواهی بود با دل
❈۶❈
حریفان از نشان من مپرسید
خیالی داشتم گم گشت با دل
فسردن بیدل از بیدردیام نیست
چو موج گوهرم در زیر پا دل
کامنت ها