بیدل دهلوی:به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم
❈۱❈
به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم
فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم
ز اهل دل به جز آثار انس هیچ مخواه
رمیدهگیر رمیدن ز آهوان حرم
❈۲❈
به خوان عهد و وفا خلق خاک میلیسند
نماند نام نمک بسکه شد غذای قسم
علم به عرصهٔ پستی شکست شهرت جاه
دمید سلسلهٔ موی چینی از پرچم
❈۳❈
سخن اگر گهر است انفعال گویاییست
خموش باش که آب گهر نگردد کم
خیال خلد تو زاهد طویله آراییست
خری رهاکن اگر بایدت شدن آدم
❈۴❈
بسا گزند که تریاق در بغل دارد
زبان سنگ تری خشکیش بود مرهم
مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد
کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم
❈۵❈
غبار حاجت ما طرف دامنی نگرفت
یقین شد اینکه بلند است آستانکرم
خجالت است خرابات فرصت هستی
قدح زنید حریفان همین به جبههٔ نم
❈۶❈
به خط جادهٔ پرگار رفتهایم همه
چو سبحه پیش و پس اینجا گذشته است ز هم
به یاد وصلکه لبریز حسرتی بیدل
که از نم مژهات ناله میچکد چو قلم
کامنت ها