بیدل دهلوی:صورت خود ز تو نشناختهام اینقدر آینه پرداختهام
❈۱❈
صورت خود ز تو نشناختهام
اینقدر آینه پرداختهام
گر فروغیست درین تیره بساط
رنگ شمعیست که من باختهام
❈۲❈
رم آهو به غبارم نرسد
در قفای نگهی تاختهام
دوری یار و صبوری ستم است
آبم از شرم که نگداختهام
❈۳❈
داغ تحقیق به تقلیدم سوخت
کاش پروانه شود فاختهام
بردهام بر فلک افسانهٔ لاف
صبح خیز از نفس ساختهام
❈۴❈
شرم حیرت مژه خواباندن داشت
تیغها سر به نیام آختهام
فرصت ناز حباب آنهمه نیست
سر به بیگردنی افراختهام
❈۵❈
هستی از خویش گذشتن دارد
یک دو دم با سر پل ساختهام
بیدل این بار که بر دوش من است
مژه تا خم شود انداختهام
کامنت ها