بیدل دهلوی:ازکتاب آرزو بابی دگر نگشودهام همچو آه بیدلان سطری به خون آلودهام
❈۱❈
ازکتاب آرزو بابی دگر نگشودهام
همچو آه بیدلان سطری به خون آلودهام
موج را قرب محیط از فهم معنی دور داشت
قدردان خود نیام از بسکه با خود بودهام
❈۲❈
بیدماغی نشئهٔ اظهارم اما بستهاند
یک جهان تمثال بر آیینهٔ ننمودهام
گر چراغ فطرت من پرتو آرایی کند
میشود روشن سواد آفتاب از دودهام
❈۳❈
دادهام از دست دامان گلی کز حسرتش
رنگ گردیدهست هر گه دست بر هم سودهام
در عدم هم شغل هستی خاک من آوارگیست
تا کجا منزل کند گرد هوا فرسودهام
❈۴❈
بر چه امید است یارب اینقدر جان کندنم
من که خجلت مزدتر از کار نافرمودهام
نی به دنیا نسبتی دارم نه با عقبا رهی
ناامیدی در بغل چون کوشش بیهودهام
❈۵❈
اینقدر یارب پر طاووس بالینم که کرد
بستهام صد چشم اما یک مژه نغنودهام
دستگاه نقد هر چیز از وفور جنس اوست
خاک بر سرکرده باشم گر به خویش افزودهام
❈۶❈
بیدل از خاکستر من شعله جولانی مخواه
اخگری در دامن فرسودگی آسودهام
کامنت ها