بیدل دهلوی:چون تپش در دل نفس دزدیدهام موجم اما در گهر لغزیدهام
❈۱❈
چون تپش در دل نفس دزدیدهام
موجم اما در گهر لغزیدهام
مستیام از مشرب میناگریست
هر قدر بالیدهام کاهیدهام
❈۲❈
رفتن رنگم به آن کو میبرد
از که راه خانهات پرسیدهام
حیرتم آیینهٔ تحقیق نیست
اینقدر دانم که چیزی دیدهام
❈۳❈
فطرت شمع از گدازم روشن است
سوختن را آبرو فهمیدهام
عالم رنگست سر تا پای من
در خیالت گرد خود گردیدهام
❈۴❈
چون سحر از وحشتم غافل مباش
تا گریبان دامن از خود چیدهام
کسوت هستی چه دارد جز نفس
از همین تار اینقدر بالیدهام
❈۵❈
رنگ تا باقیست آزادیکجاست
بهر خود چونگل نفس دزدیدهام
عمرها شد از خم دیوار عجز
سایه پیدا کردهام خوابیدهام
❈۶❈
شرم هستی از خود آگاهم نخواست
تا شدم عریان مژه پوشیدهام
بیدل افسون کری هم عالمی است
گوشم اما حرف کس نشنیدهام
کامنت ها