بیدل دهلوی:برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام ربشهها دارد چو اشک از بیقراری دانهام
❈۱❈
برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام
ربشهها دارد چو اشک از بیقراری دانهام
قامت خمگشته بیش از حلقهٔ زنجیر نیست
غیر جنبش ناله نتوان یافتن در خانهام
❈۲❈
خاک دامنگیر دارد سرزمین بیخودی
سیل بی تشویش دامی نیست از ویرانهام
دل ز دست شوخی وضع نفس خون میخورد
شمع دارد لرزه از یاد پر پروانهام
❈۳❈
التفات زندگی تشویش اسبابست و بس
آنقدر کز خویش دورم از هوس بیگانهام
دستگاه عاریت خجلت کمین کس مباد
صد شبیخون ریخت نور شمع برکاشانهام
❈۴❈
دوستان را بس که افسون تغافل ننگ داشت
گوشها در چشم خواباندند از افسانهام
مزرع آفاق آفت خرمن نشو و نماست
همچو راز ریشه ترسم پر برآرد دانهام
❈۵❈
بسکه بر هم میزند بیجوهری اجزای من
چون دم شمشیر مژگان سر به سر دندانهام
تا شود روشن تر اسبابی که باید سوختن
احتیاج شمع دارد خانهٔ پروانهام
❈۶❈
زخمی ایجادم از تدبیر من آسوده باش
در شکستنگشتگم چون موی چینی شانهام
بیدل از کیفیت شوق گرفتاری مپرس
نالهٔ زنجیر هر جا گل کند دیوانهام
کامنت ها