بیدل دهلوی:یاد من کردی به سامانگشت ناز هستیام نام دل بردی قیامت کرد ساز هستیام
❈۱❈
یاد من کردی به سامانگشت ناز هستیام
نام دل بردی قیامت کرد ساز هستیام
تخم عجزم پرتنک سرمایهٔ نشو و نماست
سجدهای میدانم و بس نو نیاز هستیام
❈۲❈
تنگ ظرفی احتیاطم ورنه مانند حباب
بحر میبالد زآغوش گداز هستیام
همچو شمعم هر نگه داغی دگر ایجاد کرد
اینقدر یارب که فرمود امتیاز هستیام
❈۳❈
من هم از موهومی ساز نفس غافل نیام
تاکجا خواهد دمید افسون طراز هستیام
صبحم و در پردهٔ شب زندگانی می کنم
بینفس خوابیدهاست افسانه ساز هستیام
❈۴❈
گر همه توفان شوم کیفیتم بیپرده نیست
عشق درگوش عدم خواندهست راز هستیام
ای شرار رفته از خود پر به بیرنگی مناز
دیدهام رنگی که من هم بینیاز هستیام
❈۵❈
سایه را بر خاک ره پیداست ترجیح عروج
اینقدر من نیز بیدل سر فراز هستیام
کامنت ها