بیدل دهلوی:بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم
❈۱❈
بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم
چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم
پامال هوسهای جهانم چه توانکرد
مخمل نیام اما سر هر موست به خوابم
❈۲❈
بنیاد من آب و گل تشخیص ندارد
از دور نمایند مگر همچو سرابم
آن روزکه چون شعله به خود چشمگشودم
برچهره ز خاکستر خود بود گلابم
❈۳❈
یار از نظرم رفته و من میروم از خویش
ای ناله شتابی که درنگست شتابم
از صفحهٔ من غیر تحیر نتوان خواند
چون آینه شستند ندانم به چه آبم
❈۴❈
انداز غبارم چو سحر بسکه بلند است
با همنفسان از لب بام است خطابم
چون ماه نوم بسکه برون دار تعین
شایستهٔ بوس لب خویش است رکابم
❈۵❈
ای چرخ ز سر تا قدمم رشتهٔ عجزیست
تا نگسلم از خو مده آنهمه تابم
در جلوهگه او اثر من چه خیالست
گمگشته تر از سایهٔ خورشید نقابم
❈۶❈
تا دم زدهام ساز طربها همه خشکست
آب تنکی تاخته بر روی حبابم
واکردن چشم آنقدرم ده دله دارد
بیدل به همین صفر فزوده است حسابم
کامنت ها