بیدل دهلوی:شب گردش چشمت قدحی داد به خوابم امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم
❈۱❈
شب گردش چشمت قدحی داد به خوابم
امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم
تا چشم بر این محفل نیرنگ گشودم
چون شمع به توفان عرق داد حجابم
❈۲❈
هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است
اجزای هواییست ورقهای کتابم
چون لاله ندارم به دل سوخته دودی
عمریست که از آتش یاقوت کبابم
❈۳❈
بیسوختن از شمع دماغی نتوان یافت
بر مشق گدازست برات می نابم
چون سبزه ز پا مال حوادث نیام ایمن
هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم
❈۴❈
معنی نتوان درگره لفظ نهفتن
بیپردگیی هست در آغوش نقابم
بر آب وگلم نقش تعلق نتوان بست
زین آینه پاکست چو تمثال حسابم
❈۵❈
کم ظرفیم از غفلت خویش است وگرنه
دریاست می ربخته از جام حبابم
واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی
آه از غم آن کار که ننمود صوابم
❈۶❈
پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت
چندان که به قاصد نتوان داد جوابم
گفتی چهکسی در چه خیالی بهکجایی
بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم
❈۷❈
بیدل نه همین وحشتم از قامت پیریست
هرحلقه که آید به نظر پا به رکابم
کامنت ها