بیدل دهلوی:دل می‌رود و نیست کسی دادرس ما از قافله دور است خروش جرس ما
❈۱❈
دل می‌رود و نیست کسی دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز به منظر نرسد از قفس ما
❈۲❈
بر هیچ‌کس افسانهٔ امید نخواندیم
عمری‌ست همان بیکسی ماست‌کس ما
ما هیچکسان ناز چه اقبال فروشیم
تقدیر عرق‌کرد به حشر مگس ما
❈۳❈
خاریم ولی در هوس آباد تعین
بر دیدهٔ دریا مژه چیده‌ست خس ما
ما و سخن ازکینه‌فروزی، چه خیال است
آیینه نداده‌ست به آتش نفس ما
❈۴❈
بر فرصت خام آن همه دکان نتوان چید
مهمان دماغ است می زودرس ما
مکتوب وفا مشعر امید نگاهی‌ست
واکن مژه تا خوانده شود ملتمس ما
❈۵❈
بیدل به جنون امل ازپا ننشستیم
کاش آبله‌گیرد سر راه هوس ما
کامنت ها