بیدل دهلوی:هرگه به برگ و ساز معیشت گریستم خندیدم آنقدر که به طاقت گریستم
❈۱❈
هرگه به برگ و ساز معیشت گریستم
خندیدم آنقدر که به طاقت گریستم
چون شمع کلفت سحری داشتم به پیش
دور از وطن نرفته به غربت گریستم
❈۲❈
نقشی بر آب میزند اجزای کاینات
حیرانم اینقدر به چه مدت گریستم
چون ابرم انفعال به دور حیا گداخت
تا بر مزار عالم عبرت گریستم
❈۳❈
ای شمع سعی عجز همین خاک گشتن است
من هم به نارسایی طاقت گریستم
از بسکه درد بیاثری داشت طینتم
در پیش هر که کرد نصیحت گریستم
❈۴❈
بیدردیام کشید به دریوزهٔ عرق
مژگان نمی نداشت خجالت گریستم
یک اشک گرم داشت شرار ضعیف من
باری به دیدهٔ رم فرصت گریستم
❈۵❈
حسرت شبی به وعدهٔ دیدارم آب کرد
از هر سرشک صبح قیامت گریستم
روزی که اشک شد گره دیدهٔ گهر
بر تنگی معاش فراغت گریستم
❈۶❈
هر جا طمع فکند بساط توقعی
چون آبرو به مرگ قناعت گریستم
اندوهم از معاصی پوچ آنقدر نبود
بر خفت تنزل رحمت گریستم
❈۷❈
بیدل گر آگهی سبب گریهام مپرس
بیکار بود ذوق ندامت گریستم
کامنت ها