بیدل دهلوی:تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
❈۱❈
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما
عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود
با ما نساخت آینهٔ خودشناس ما
❈۲❈
خاکی و سایهای همهجا فرش کردهایم
در خانهای که نیست همین بس پلاس ما
آیینهٔ سراب خیالیم چاره نیست
چسزی نمودهاند به چشم قیاس ما
❈۳❈
یاران غنیمتیم بههم زین دو دم وقاق
ما شخص فرصتیم بدارند پاس ما
پهلو زدن ز پنبه برآتش قیامت است
هرخشک مغزنیست حریف مساس ما
❈۴❈
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم
دل هم رمیده است ز ما از هراس ما
تکلیف بینشانی عشق از هوس جداست
یارب قبول کس نشود التماس ما
❈۵❈
از ششجهت ترانهٔ عنقا شنیدنیست
کز بام و منظر دگر افتاد طاس ما
از شبنم سحر سبق شرم بردهایم
هستی عرق شد از نفس ناسپاس ما
❈۶❈
آیینهٔ دلیمکدورت نصیب ماست
کز تاب فرصت نفس است اقتباس ما
مردیم وخاک ما به هواگرد میکند
بیربطیی که داشت نرفت از حواس ما
❈۷❈
جز زیر پا چو آبله خشتی نچیدهایم
دیگرکدام قصر و چه طاق و اساس ما
خال زیاد فرضکن و نرد وهم باز
بر هیچ تختهای نفتادهست طاس ما
❈۸❈
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم
بیدل چه خوشههاکه نشد نذر داس ما
کامنت ها