بیدل دهلوی:گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
❈۱❈
گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم
رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
طرف دامن ز ضعیفی نشکستم چون شمع
آخر از خویش به دوش مژه چیدن رفتم
❈۲❈
چون سحر هفت فلک وحشت شوقم طیکرد
تا کجاها پی یک آه کشیدن رفتم
حیرت از وحشتم آیینهٔ دیدار تو ریخت
آنقدر ناله نگه شد که به دیدن رفتم
❈۳❈
عاجزی هم چقدر پایهٔ عزت دارد
برفلک همچو مه نو به خمیدن رفتم
بی پرو بالی من همقدم شبنم بود
زین چمن بر اثر چشم پریدن رفتم
❈۴❈
نارسایی چهکندگر نه بهغفلت سازد
خواب پا داشتم افسانه شنیدن رفتم
در ره دوست همان چون نگه بازپسین
اشک گل کردم و گامی به چکیدن رفتم
❈۵❈
چون حباب آینهام هیچ نیاورد به عرض
چشم واکردم و در فکر ندیدن رفتم
بیرخت حاصل سیر چمنم خنده نبود
یک دوگل بر اثر سینه دریدن رفتم
❈۶❈
نالهٔ جستهام از فکر سراغم بگذر
تاکشیدم نفس آن سوی رمیدن رفتم
موجگوهر به صدف راز خموشان میگفت
گوش گردابگرفتم به شنیدن رفتم
❈۷❈
غدر تدبیر فنا داشت شکست پرو بال
دامن شعلهگرفتم به پریدن رفتم
سیر هستی چو سحر یک دو نفس افزون نیست
تو همانگیرکه من هم به دمیدن رفتم
❈۸❈
محمل شوق من آسوده نیابی بیدل
اشک راهیست اگر من ز دویدن رفتم
کامنت ها