بیدل دهلوی:نیست در میدان عبرت باکی از نیک و بدم صاحب خفتان شرمم عیبپوشی چلقدم
❈۱❈
نیست در میدان عبرت باکی از نیک و بدم
صاحب خفتان شرمم عیبپوشی چلقدم
منفعل نشو و نمای سر به جیبم دادهاند
رستن مو میکشد نقاش تصویر قدم
❈۲❈
هرچه پیش آید غنیمت مفت سعی بیکسی است
آدمم اما هلاک صحبت دام و ددم
صد امل گر تازد آنسوی قیامت گرد من
انفعالم نیست، بیکار جهان سرمدم
❈۳❈
عشرت این انجمن پر انفعال آماده بود
فرصت مستی عرقها کرد تا ساغر زدم
تنگی میدان هوشم کرد محکوم جهات
زندگی در بیخودی گر جمع کردم بیحدم
❈۴❈
رنگ و بوها جمع دارد میزبان نوبهار
هر دو عالم را صلا زد عشق تا من آمدم
کعبه و دیری ندیدم غیر الفتگاه دل
هرکجا رفتم به پیش آمد همین یک معبدم
❈۵❈
خاکسار عشق را پامال نتوان یافتن
پرتو خورشید بر سرهاست در زیر قدم
از بهار من چراغ عبرتی روشن کنید
همچو رنگ خون چمن پرداز چندین مشهدم
❈۶❈
بیدل از ترک هوس موجگهر افسرده نیست
پشتی بنیاد اقبالیست در دست ردم
کامنت ها